امروزچهارشنبه
ومن در تلاشم که بر مصايب محسن غلبه کنم.
جواب اينکه چه بلايي سرم اومده رو ميدم.
اين رو هم بخونيد تا از تعجب شاخ در بياريد
by: mohsen in 9/28/2005 12:13:00 PM
| link
Wednesday, September 28, 2005
شهر فرنگ والا از همه رنگ والا
امروز پنجشنبه
و من سر انجام پس از گذراندن مصائب فراوان وارد شهر دلاوران خط شکن
شدم و از زنجان می لاگم.خب از شروع حرکت از کیش می گم.پرواز با هواپیماهای کیش ایر مثل
همیشه همراه با تاخیر بود.منتها شانسی که آوردم 2تا مسافر بغلی جاموندند و روی 3 تا صندلی به شکل
سنتی خوابیدم و در کمال بی کلاسی پاهام رو دراز کرده بودم . و می چرتیدم تا اینکه وارد خونین شهر
تهران بزرگ شدم. خوشبختانه کسی نیومد دنبالم. وکسی گل بدست منتظرم نبود و و من درکمال تنهایی
وارد شهر تهران شدم. پدر گرام جهت داوری در مسابقات لیگ دو و میدانی در تهران بود که اونهم نیومد استقبالم . مجبور شدک خودم برم امجدیه استقبالش . شب در هتل مارلیک (خ مفتح) بسر بردم.
راستی وسط این دو پست 5 ساعت خوابیدم خواستم بدونید.
خلاصه به شکلی عجیب با یکی از دوستامون که قبلا زنجان بودند برخورد کردیم که این خودش زمینه ساز
کلی برخورد دیگه شد.
خلاصه دو روز بعدی رو به چرخ زدن در خیابان ایران زمین گذروندیم و مقدار معتنابهی هلو بازی کردیم.
و دختران تهرانی بسی بیشتر آشنا شدیم . و ماحاصل این بر خورد ها اینشد که اگر دختر ایرانی اینه؟
بر چنین ملت و گور پدرش باید رید.
آخرش هم در یک اقدام انتهاری نیمه شب به سرزمین موعود زنجان سیتی اومدیم و مورد استقبال مقامات
کشوری و لشگری قرار نگرفتیم.
خلاصه الان انگار یک تریلی از روم رد شده و خسته هستم . انشالله از شنبه دوباره منظم می لاگم.
و من الله توفیق
سنه 1384 شمسی
محسن نیمه تنها
by: mohsen in 9/22/2005 03:25:00 PM
| link
Thursday, September 22, 2005
امروز دوشنبه
و احتمالا سر آغاز طلوعی جدید در زندگی من خواهد بود.
قبل از اینکه شروع به حرف زدن بکنم می خوام تولد امام زمان رو به همه تبریک بگم. میدونید من امام زمان رو خیلی دوست دارم به خاطر اینکه همیشه یک حس غرور بهم دست میده .میگم عیب نداره یک روزی یک نفر میاد که ماهارو نجات میده و از این عقب موندگی میرهونه با اینکه فکر امام زمان هم اگر بخواد ظهور کنه حتما تو آمریکا ظهور می کنه!!
امروز من هم شادم و هم غمگین دوم از همه چیز من چند روز گیر دادم به یک آهنگ از فتانه: بخونیدش فکر کنم خوشتون بیاد.
دلم گرفته نمی خوام آواز بخونم!!
دلم گرفته نمی خوام اینجا بمونم!!
امشب دل من ای خدا طاقت نداره
تاکی خدایا اشک غم باید بباره!!
بزارید برم من !! بزارید برم من!!
بخت من امروز بیداره اینجا
گل به گلستان بی خوار اینجا
شهر من آخر منو رها کرد
باز غم اومد منو صدا کرد
این درد غربت منو گرفته
هرچی که داشتم از من گرفته
می خوام برم من اما نمیشه
غم جدایی تموم نمیشه
امشب دل من طاقت نداره
تاکی خدایا باید بباره
بزارید برم من!
این فتانه هم همش چرت و پرت میخونه اما انصافا این یکی رو خیلی خوب خونده!
میدونید اوضاع سیاسی هم اینقدر خرابه حرفی واسه گفتن نمی مونه
فقط همش با خودم می گم هر دم از این باغ بری می رسد امل تر از املی میرسد.
امروز حس چندان زیادی نداشتم احتمال زیاد هم فردا به اینترنت دسترسی ندارم. بنابراین مطلب طنز رو بخونید اگه اشتباه نکنم چند سال پیش تو وبلاگ
احسان دیدم: در باب عاشقی :
- روش جوادی:
اسمشو روی بازوت خالکوبی ميکنی، يه نامه عاشقانه با چند بيت شعرکه با يه سری گل و پرنده تزيين شده مينويسی، با موتور هوندا سر مسير دبيرستان گيرش مياری و نامه رو بهش ميدی، بعدم يه تک چرخ ميزنی و ميری.
- روش ياهو مسنجریHigh Tech :
خوبيش اينه که لازم نيست تو چشای طرف مستقيم نگاه کنی و برای آماتورها اين خيلی کمک بزرگيه، از آيکونهای گوگولی بگولی هم ميتونی برای رسوندن مفهوم استفاده کنی، و بديش اينه که بعضی وقتها توی چت يه سوء تفاهمهايی پِيش مياد که خر بيار و باقالی بار کن!!! (اين روش کلا توصيه نميشود!)
- روش بچه خرخونی: همون داستان جزوه و اينا که خودت واردی
- روش خرکی: جلوی يکی از اين پاترول سياهها بوسش کن که بدونه به خاطرشهمه کار می کنی.
- روش مذهبي خفن: به يکي از دوستاي متاهلت بگو که به خانومش بگه که به دختره بگه که دختره به باباش بگه اگه اجازه بدن آقاي احسان خوان به همراه خانم والده براي امر خير خدمت برسن .....
- روش آماتوري (ازگلي): خيلي کم حرف ميزني، زياد عرق ميکني، چشماتو به چشماشخيره ميکني، بعد يه دفعه روتو اونور ميکني که فکر نکنه به چشماش خيره شدي! (اونم همين کارو ميکنه احتمالا)، با هم ميرين فيلم مريم مقدس توي سالن 1 عصر جديد، تمام طول فيلم دستاتون تو دست همه و تنها چيزي که نميبيني فيلمه، ايميل ميزنين، تلفن ميزنين، چت ميکنين، بيرون ميرين، دو سه ماه همين جوري ميگذره، تا اينکه يه روز توي يه رستوران نزديک ميدون فردوسي ميگي ميدوني چيه، من ديگه نميتونم بهت نگم، من دوست دارم، خيلي زياد. اونم قشنگترين لبخند دنيا رو ميزنه و ميگه جدي ميگي؟ (حالا ميدونه که جدي ميگي ها)، بعد اونم بهت ميگه که ميدونسته سه ماهه زور ميزني اينو بگي ! و يواشکي ميگه که اونم بله
حرف دل:
.....هي جووني کجايي..
by: mohsen in 9/19/2005 09:51:00 AM
| link
Monday, September 19, 2005
امروز یکشنبه
خب زندگی همچنان غمگنانه می تازد.(الان رفقا می گن تو هم کشتی ما رو با این غم و این حرفات)
و من فکرم پر از اندیشه های گوناگون هستش.
اخرین نتایج چهار برگ هم بسیار جالبه نوشابه و دوغ شام رو ازش در می اریم. راستی احتمالا اینقدر از دنیا خبر دارید که بدونید چهار برگ چیه ؟ یکی از بچه ها حرف جالبی میزد. خیلی جدی می گفت میدونید سرباز با ک*و*ن آدم نسبت داره . من ازش پرسیدم چرا ؟ میگه چون وقتی سرباز می سوزه کون ادم هم می سوزم.
امروز بی تربیت شدم . می بینید چه تو دوروز چه تفاوت هایی تو روحیه آدم ایجاد میشه !
راستی شاعر میگه هر کسی از ظن خود شد یار من
چه قدر قشنگ گفته من تازه دارم به اعماقش پی می برم.
من امروز تو قاطم، اگه از نوشته هام سر در نیاوردید نگران نباشید که که اشکال از گیرنده هاتون نیست بلکه از فرستنده است.
دیروز احمدی نژاد سخنرانی دومش رو انجام داد . بازم امریکایی ها میزشون رو ترک کرده بودند. نمی دونم از این کارشون خوشم اومد یا بدم اومد . از این جهت خوشم اومد که حال احمدی نژاد رو گرفتن ولی از این جهت ناراحتم که احساس می کنم به ایران توهین کردند.
دیشب کامل به حرف دکتر احمدی نژاد گوش کردم . بیشتر این احساس بهم دست میداد که یک ملا داره سخنرانی می کنه . میدونید حرف هایی که احمدی نژاد می زد . تو ترجمه خیلی چرت و پرت می شن. چرا چون ترجمه ها خیلی خوب و گیرا نیستند.
نکته ی بعدی راجع به امام زمان حرف زد . من خودم بشدت به امام زمان اعتقاد دارم . اما به نظر شما رئیس جمهور موگادیشو یا کامچاتکا چه حسی بهش دست میده با خودش میگه ایرانی ها یک عده آدم خرافاتی هستند.
اروپایی ها که جای خود!!
به نظر من از این فرصت خیلی بهتر می شد استفاده کرد. در حین صحبت احمدی نژاد همش با خودم می گفتم اگه معین رئیس جمهور می شد چی ها می گفت!!!
گزارش صدای امریکا (انگیلیسی)
حالا حرف دل:لذتي که در فراق هست در وصال نيست چون در فراق شوقه وصال هست و در وصال بيم فراق
by: mohsen in 9/18/2005 10:07:00 AM
| link
Sunday, September 18, 2005
برای غیر ترک زبون ها متاسفم
امروز شنبه
خب دیروز همش خوابیدیم و سلام سرباز و چهار برگ بازی کردیم.
جای رفقا خالی !
مدتهای مدیدی است که می خوام راجع به نوحه روح افزای حاج ابراهیم رهبر بنویسم . احتمال زیاد خیلی از شما تابحال این نوحه رو شنیدید (از همه کانال های تلویزیونی ایران پخش شده):
اي قلم سوزلرينده اثر يوخ-- آشينادن منه بير خبر يوخ
ياندي پروانه لر شمعي سوندي --آيرليخدان اورك قانه دوندي
گلده بو جومعه ده گئتده اللاه-- فاطيمه يوسيفيندن خبر يوخ
شئنيده رتبه ده بي بدل سن-- هر گوزلدن آقا سن گوزل سن
كيم ديير آيرليق درد سالماز--- عاشيقين صبرينه الدن آلماز
اي گوزوم يوللارا باخ داريخما- گون هميشه بولوت آتدا قالماز
غنچه گولر ده اندازه سولسون-- قلبيلر قويما قانه دولسون
گلدي بو جمعه ده گلمدين سن-- گون ساييم جمعه ديگر اولسون
شأنيده رتبه ده بي بدلسن---هر گوزلدن آقا سن گوزلسن
اي صفاي حرم دوز فراقه-- يول سالاخ بيزده بيرده عراقه
اولاريكه كربلا ايستيلر دييلر يابن الحسن يابن الحسن
بو جهاندا هره بير پيشه ده دير هره بير فكريده انديشه ده دير
آقا گوزوموز مرقد شش گوشه ده دير قويما بو قلبيلري باغلي قالا
كربلا يولاريني باغلي قالا
اي صفاي حرم دوز فراقه- يول سالاخ بيزده بيرده عراقه
قلبيلر غصّه دن باغلي قالدي
يا امام زمان گل اماندير
كربلا يولاري باغلي قالدي
می دونید در مجموع من آدم چندان مذهبی ای نیستم .(یعنی خیلی نیستم) ولی با شنیدن این نوحه ، آهنگ، ترانه یا هر چیزی که بهش بگید . روحم پرواز می کنه و بعضی موقع ها اشکم در میاد.
جالبه هرچی تو اینترنت سرچ کردم چیزی راجع به این نوحه پیدا نکردم . که جای کلی تاسفه !
بهر حال برای غیر ترک زبون ها متاسفم که این نوحه رو نمی فهمند.
میدونید شبکه تلویزونی کیش هم جمعه ها عصر این رو پخش می کنه که واقعا به آدم حس رویایی میده.
مخصوصا این بیت که میگه
كيم ديير آيرليق درد سالماز--- عاشيقين صبرينه الدن آلماز
(کی میگه جدایی باعث رنج نمیشه – و صبر عاشق رو از دستش نمی گیره)
وای هر چقدر که می خوام حسم رو توضیح بدم نمی تونم.واقعا کاش همه می تونستند اینو بفهمن.
توی سایت های مذهبی هم کلی دنبالش گشتم که پیداش کنم اما نتونستم.
خلاصه اگر دوباره شنیدید حتما با توجه بیشتر گوش کنید.
راستی اگر غلطی چیزی تو نوحه بود لطفا بگید تا اصلاح کنم.
ما که امروز زدیم توخط دین و مذهب و این حرف ها این
سایت رو هم ببینید که یک عده صلوات جمع می کنند.
اسمش طرح
گل نرگس هستش و شما میری یک تعداد صلوات انتخاب می کنی و ختم می کنی به نیت ظهور امام زمان (ع)
حرف آخر هم که :
گلده بو جو معه ده گلمدين سن—گون سايئپ جومعه ديگر اولسون
پ.ن: مرسی که یکی از دوستام که کاملش کرد
by: mohsen in 9/17/2005 09:23:00 AM
| link
Saturday, September 17, 2005
اگه یه مگس بیفته توی فنجون قهوه؟
امروز پنجشنبهو من خسته از همه ی اطرافیان شدم چه اینترنتی و چه غیر اینترنتی ! به حالت غیر قابل توصیفی در اومدم.
البته شاید یاس فلسفی وبلاگی باشه ! اما خیلی حس جالبی ندارم. هفته آینده برای مدت نامعلومی بر می گردم زنجان.
حس دلتنگی خاصی نسبت بهش احساس می کنه . میدونید ما ترکها اکثرا یک حس ناسیونالیستی داریم .
می دونید توی شهر خود آدم هر جاش رو که نگاه می کنی برات خاطره است آدم هاش و همه چیزش
شاید به قشنگی غربت نباشه ! اما به دل آدم طراوت میده!
خب حتما دیشب خیلی
سخنرانی احمدی نژاد رو تو سازمان ملل دیدید. خیلی جالب بود صندلی آمریکا خالی بود.
احتمالا سالن رو ترک کرده بودند.
احمدی نژاد هم هی کشور میزبان میزبان کرد.به نظر من سخنرانی جالبی نبود و ادبیات دوستانه ای نداشت
گرچه اولش یه ابراز همدردی با طوفان زدگان کاترینا ابراز همدردی کرد و من باطلانه با خودم فکر کردم
که شاید می خواد ادبیات دوستانه ای انتخاب کنه !!اما زهی خیال باطل
گزارس سیتل تایمزطبق روال پنجشنبه ها مطلب طنز امروز رو بخونید.
(البته مطلب قدیمیه و ولی با توجه به شرایط موجود خوندنی است اصل نامه با عنوان if and insect fall in cup of tea یک زمانی از فورواردی های معروف میل ها بود)اگه يه مگس بيفته توی فنجون قهوه ...... اگه يه مگس بيفته توی فنجون قهوهء يه انگليسی ، فنجون رو پرت می كنه توی خيابون و از كافه تريا ميره بيرون!
آمريكايی هه ، مگس رو از توی قهوه بيرون مياره و قهوه رو می خوره!
چينی هه ، مگس رو می خوره و قهوه رو احتمالا" دور می ريزه!
اسرائيلی هه ، مگس رو می فروشه به چينی هه و قهوه رو می فروشه به آمريكايی هه!... بعد توی تلويزيون ظاهر ميشه و دست به گريه و زاری ميذاره كه جونش تهديد شده و در خطره!... بعد اين كار رو ميندازه گردن فلسطينی ها و محكومشون می كنه!... بعد سوريه و حزب الله رو متهم می كنه كه از سلاحهای بيولوژيكی استفاده می كنن!... بعد اين قضيه رو يه عمل ضد يهودی و يه نوع گسترش مجدد قتل عام هيتلری عنوان می كنه!... بعد ياسر عرفات رو متهم می كنه كه مگس توی قهوه ش انداخته!... بعد هر چی از كرانهء باختری و نوار غزه مونده رو اشغال می كنه و محصولات مزارع رو از بين می بره و آبرسانی و كمك رسانی به مردم رو قطع می كنه و به هر فلسطينی ای كه توی خيابون راه بره تيراندازی می كنه!... بعد يه كمك نظامی فوری از آمريكا می خواد!... بعد درخواست يه وام يك بيليون دلاری پرداختی طی 100 سال برای خريدن يه فنجون قهوهء ديگه می كنه!... بعد قهوه چی رو مجبور می كنه كه برای جبران اين قضيه اجازه بده تا آخر قرن جاری توی قهوه خونه ش قهوهء مجانی بخوره!
ايرانی هه ، بلند ميشه قهوه رو می پاشه توی صورت قهوه چی و يقه ش رو می گيره و ميفتن به كتك كاری!... بعد بقيهء مشتريهای پاكار هم هيجانی ميشن و يه دعوای حسابی راه ميفته و قهوه چی هم به ضرب چاقو كشته ميشه!... بعد پليس 110 مياد يه عده رو ميبره!... بعد بچهء قهوه چی دچار ناهنجاری اجتماعی ميشه و در آينده مملكت رو هر چه بيشتر به عقب می كشونه!... بعد متهم ها مخفيانه به زندان اوين منتقل ميشن و تا چند سال سرنوشتشون مجهول باقی می مونه!... بعد يه خبرنگار ميره تحقيق كنه و می گيرندش و با لنگه كفش مخشو صاف می كنن!... بعد توجه جهان جلب ميشه و حكم اعدام مشتری مگس خورده از طرف اتحاديهء اروپا و آمريكا مورد اعتراض واقع ميشه!... بعد متصديان حقوق بشر و سازمان ملل به اينور مرز سرازير ميشن!... بعد مشتری مگس خوردهء ما يه قهرمان ملی ميشه و احزاب داخلی ميفتن به جون همديگه!... بعد از چند سال قضيه فراموش ميشه و مردم كماكان به زندگی عاديشون ادامه ميدن!... بعد بچهء قهوه چی كار باباشو ادامه ميده و از روی عقدهء سالهای بچگی ، توی قهوه های مردم مگس و پشه و سوسك و سنجاقك و .... ميندازه!... بعد يه نفر بلند ميشه يقه ش رو می گيره و ................ و عقب موندگی مملكت تا قرن ها ادامه پيدا می كنه
by: mohsen in 9/15/2005 10:43:00 AM
| link
Thursday, September 15, 2005
امروز چهارشنبه
و من در حال احتضار هستم.دیروز یک کاره احمقانه کردم و کسی رو ناراحت کردم .که نشان از نابخردی داشت.
میدونید دیشب به چی فکر می کردم.
به اینکه احمدی نژادی شش ماه پیش موقعی که شورای شهر تهران بهش گیر می داد یک روزی با خودش فکر می کرد روزی با هواپیمای وی آی پی بره نیویرک و اونجا سخنرانی کنه ! جل الخالق
راستی خدا سایت
سنجش رو لعنت کنه
راستی دیروز نیما خان یک
کامنت توپ گذاشته بود حیف اومد نخونده از دنیا برید.
این مطلب مربوط به دانشجويان ايراني است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» براي تحصيل به آلمان رفته بودند و آقاي «دکتر جلال گنجي» فرزندمرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوري» براي نگارنده نقلکرده است:«ما هشت دانشجوي ايراني بوديم که در آلمان در عهد «احمدشاه» تحصيل ميکرديم.
روزي رئيس دانشگاه به ما اعلامنمود که همه دانشجويان خارجي بايد از مقابلامپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان رابخوانند.
ما بهانه آوريم که عدهمان کم است. گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجاتحصيل ميکند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهدکرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند.چارهاي نداشتيم.
همه ايرانيها دور هم جمع شديم وگفتيم ما که سرود ملي نداريم، و اگر هم داريم، ما بهيادنداريم. پس چه بايد کرد؟ وقت هم نيست که از نيشابور و ازپدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل راچگونه حل کنيم. يکي از دوستان گفت: اينها که فارسينميدانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم وبخوانيم و بگوئيم همين سرود ملي ما است.
کسي نيست که سرود ملي ما را بداند و اعتراض کند.اشعار مختلفي که از سعدي و حافظ ميدانستيم، با هم تبادلکرديم. اما اين شعرها آهنگين نبود و نميشد بهصورت سرودخواند.
بالاخره من [دکتر گنجي] گفتم: بچهها، عموسبزيفروش را همه بلديد؟. گفتند: آري. گفتم: هم آهنگين است، و هم ساده و کوتاه. بچهها گفتند: آخر عموسبزيفروش که سرود نميشود.
گفتم: بچهها گوش کنيد! وخودم با صداي بلند و خيلي جدي شروع به خواندن کردم: «عموسبزيفروش . . . بله. سبزي کمفروش . . . بله. سبزي خوبداري؟ . . . بله.»
فرياد شادي از بچهها برخاست و شروعبه تمرين نموديم. به تمرين نموديم. بيشتر تکيه شعر روي کلمه«بله» بود که همه با صداي بم و زير ميخوانديم.همه شعر را نميدانستيم.
با توافق همديگر، «سرودملي» به اينصورت تدوين شد:
عمو سبزيفروش! . . . بله.
سبزي کمفروش! . . . . بله.سبزي خوب داري؟ . . بله.
خيلي خوب داري؟ . . . بله.عمو سبزيفروش! . . . بله.
سيب کالک داري؟ . . . بله.زالزالک داري؟ . . . . . بله.
سبزيت باريکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاريکه؟ . . . . . بله.عمو سبزيفروش! . . . بله.
اين را چند بار تمرين کرديم. روز رژه، با يونيفورميکشکل و يکرنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عموسبزيفروش» خوانان رژه رفتيم. پشت سر ما دانشجويانايرلندي در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هيجان آمدندو «بله» را با ما همصدا شدند، بهطوري که صداي «بله» دراستاديوم طنينانداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقدفرمودند و داستان بهخير گذشت.»
by: mohsen in 9/14/2005 09:45:00 AM
| link
Wednesday, September 14, 2005
شیر خورشید چگونه به روی پرچم ایران گذاشته و برداشته شد
امروز سه شنبهو رهایی نزدیک است.
ایشالله تا هفته بعد از این جا نقل مکان می کنم به
www.mardetanha.net (البته همین الان هم می تونید استفاده کنید اما ورشن بتاست). برنامه های جدید برای وبلاگم دارم. اعم از ترجمه مقاله های کامپیوتری و یک سری برنامه ها که دارم روشون فکر می کنم.
البته همین سیر وبلاگ حفظ خواهد شد. در فکر ثبت یک دومین دیگه هم هستم. خلاصه ایشالله بمرور
سعی دارم این وبلاگ رو پر بار تر بکنم.
همچنان هم بشدت مشغول کشف زنجانی های وبلاگ نویس هستم . البته بر بکس خیلی علاقه ندارند. و فاز منفی میدهند. بهرحال منکه نا امید نیستم.
اگر خدا اینترنت پر سرعت به همون عطا می کرد چیز های زیادی برای اپلود دارم.
مجموعه ای از نرم افزار هایی که بدردم خوردند و شاید بدرد بقیه بخورند.
اما فکر کنم این آرزو رو به گور ببرم.
خب به سلامتی دوران رانندگی با خوش رکاب هم به پایان رسید . در مجموع فقط یکبار با ماشین رفتم تو در که برام 50 هزار تومان ابخورد .
این مطلب رو هم نیمای خوبم فرستاده (همینجا ابراز ارادت می کنیم)(دعا کنید راضی بشه وبلاگ بنوسه)
شیر خورشید چگونه به روی پرچم ایران گذاشته و برداشته شد (مطلب طولانی اما بسی جالب است)
پيشينه
نخستين اشاره در تاريخ اساطير ايران به وجود پرچم، به قيام کاوه آهنگر عليه ظلم و ستم آژي دهاک(ضحاک) بر ميگردد. در آن هنگام کاوه براي آن که مردم را عليه ضحاک بشوراند، پيش بند چرمي خود را بر سر چوبي کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند.
سپس کاخ فرمانرواي خونخوار را در هم کوبيد و فريدون را بر تخت شاهي نشانيد فريدون نيز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پيش بند کاوه را با ديباهاي زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهي خواند و بدين سان " درفش کاويان " پديد آمد. نخستين رنگهاي پرچم ايران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه اي ويژه بر روي آن وجود داشته باشد.
درفش کاويان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاريخ تا پيش از حمله اعراب به ايران، بويژه در زمان ساسانيان و هخامنشيان پرچم ملي و نظامي ايران را درفش کاويان مي گفتند، هر چند اين درفش کاوياني اساطيري نبوده است محمدبن جرير طبري در کتاب تاريخ خود به نام الامم و الملوک مينويسد: درفش کاويان از پوست پلنگ درست شده، به درازاي دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بين نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتي متر به حساب آوريم، تقريباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول ميشود.
ابولحسن مسعودي در مروج اهب نيز به همين موضوع اشاره ميکند به روايت اکثر کتب تاريخي، درفش کاويان زمان ساسانيان از پوست شير يا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوري بر روي آن باشد. هر پادشاهي که به قدرت مي رسيد تعدادي جواهر بر آن مي افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ايران، در جنگي که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاويان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خليفه مسلمانان، بردند وي از بسياري گوهرها، دُرها و جواهراتي که به درفش آويخته شده بود دچار شگفتي شد و به نوشته فضل الله حسيني قزويني در کتاب المعجم مينويسد: " امير المومنين سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانيدند " با فتح ايران به دست اعراب - مسلمان، ايرانيان تا دويست سال هيچ درفش يا پرچمي نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملي ايران زمين، يعني ابومسلم خراساني و بابک خرم دين داراي پرچم بودند.
ابومسلم پرچمي يکسره سياه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همين روي بود که طرفداران اين دو را سياه جامگان و سرخ جامگان مي خواندند. از آنجائي که علماي اسلام تصويرپردازي و نگارگري را حرام ميدانستند تا سالهاي مديد هيچ نقش و نگاري از جانداران بر روي درفش ها تصوير نمي شد نخستين تصوير بر روي پرچم ايران در سال 355 خورشيدي 976 ميلادي که غزنويان، با شکست دادن سامانيان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوي براي نخستين بار دستور داد نقش يک ماه را بر روي پرچم خود که رنگ زمينه آن يکسره سياه بود زردوزي کنند.
سپس در سال 410 خورشيدي ( 1031 ميلادي ) سلطان مسعود غزنوي به انگيزه دلبستگي به شکار شير دستور داد نقش و نگار يک شير جايگزين ماه شود و از آن پس هيچگاه تصوير شير از روي پرچم ملي ايران برداشته نشد تا انقلاب ايران در سال 1979 ميلادي افزوده شدن نقش خورشيد بر پشت شير در زمان خوارزمشاهيان يا سلجوقيان سکه هائي زده شد که بر روي آن نقش خورشيد بر پشت آمده بود، رسمي که به سرعت در مورد پرچمها نيز رعايت گرديد.
در مورد علت استفاده از خورشيد دو ديدگاه وجود دارد، يکي اينکه چون شير گذشته از نماد دلاوري و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشيد در ماه مرداد در اوج بلندي و گرماي خود است، به اين ترتيب همبستگي ميان خانه شير ( برج اسد ) با ميانهٌ تابستان نشان داده مي شود.
نظريه ديگر بر تاًثير آئين مهرپرستي و ميترائيسم در ايران دلالت دارد و حکايت از آن دارد که به دليل تقدس خورشيد در اين آئين، ايرانيان کهن ترجيح دادند خورشيد بر روي سکه ها و پرچم بر پشت شير قرار گيرد پرچم در دوران صفويان در ميان شاهان سلسله صفويان که حدود 230 سال بر ايران حاکم بودند تنها شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب اول بر روي پرچم خود نقش شير و خورشيد نداشتند. پرچم شاه اسماعيل يکسره سبز رنگ بود و بر بالاي آن تصوير ماه قرار داشت.
شاه طهماسب نيز چون خود زادهً ماه فروردين ( برج حمل ) بود دستور داد به جاي شير و خورشيد تصوير گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روي پرچمها و هم بر سکه ها ترسيم کنند.
پرچم ايران در بقيهً دوران حاکميت صفويان سبز رنگ بود و شير و خورشيد را بر روي آن زردوزي مي کردند.
البته موقعيت و طرز قرارگرفتن شير در همهً اين پرچمها يکسان نبوده، شير گه نشسته بوده، گاه نيمرخ و گاه رو به سوي بيننده. در بعضي موارد هم خورشيد از شير جدا بوده و گاه چسبيده به آن. به استناد سياحت نامهً ژان شاردن جهانگرد فرانسوي استفاده او بيرق هاي نوک تيز و باريک که بر روي آن آيه اي از قرآن و تصوير شمشير دوسر علي يا شير خورشيد بوده، در دوران صفويان رسم بوده است.
به نظر مي آيد که پرچم ايران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوشه بوده نه چهارگوش پرچم در عهد نادرشاه افشار نادر که مردي خود ساخته بود توانست با کوششي عظيم ايران را از حکومت ملوک الطوايفي رها ساخته، بار ديگر يکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوي جنوب تا دهلي، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چين پيش روي کرد.
در همين دوره بود که تغييراتي در خور در پرچم ملي و نظامي ايران بوجود آمد. درفش شاهي يا بيرق سلطنتي در دوران نادرشاه از ابريشم سرخ و زرد ساخته مي شد و بر روي آن تصوير شير و خورشيد هم وجود داشت اما درفش ملي ايرانيان در اين زمان سه رنگ سبز و سفيد و سرخ با شيري در حالت نيمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشيدي نيمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دايره خورشيد نوشته بود: " المک الله " سپاهيان نادر در تصويري که از جنگ وي با محمد گورکاني، پادشاه هند، کشيده شده، بيرقي سه گوش با رنگ سفيد در دست دارند که در گوشهً بالائي آن نواري سبز رنگ و در قسمت پائيتي آن نواري سرخ دوخته شده است. شيري با دم برافراشته به صورت نيمرخ در حال راه رفتن است و درون دايره خورشيد آن بازهم " المک الله " آمده است. بر اين اساس ميتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلي ايران است.
زيرا در اين زمان بود که براي نخستين بار اين سه رنگ بر روي پرچم هاي نظامي و ملي آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند دورهً قاجارها، پرچم چهار گوشه در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاريان، چند تغيير اساسي در شکل و رنگ پرچم داده شد، يکي اين که شکل آن براي نخستين بار از سه گوشه به چهارگوشه تغيير يافت و دوم اين که آغامحمدخان به دليل دشمني که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفيد و سرخ پرچم نادري را برداشت و تنها رنگ سرخ را روي پرچم گذارد.
دايره سفيد رنگ بزرگي در ميان اين پرچم بود که در آن تصوير شير و خورشيد به رسم معمول وجود داشت با اين تفاوت بارز که براي نخستين بار شمشيري در دست شير قرار داده شده بود.
در عهد فتحعلي شاه قاجار، ايران داراي پرچمي دوگانه شد. يکي پرچمي يکسره سرخ با شيري نشسته و خورشيد بر پشت که پرتوهاي آن سراسر آن را پوشانده بود.
نکته شگفتي آور اين که شير پرچم زمان صلح شمشير بدست داشت در حالي که در پرچم عهد جنگ چنين نبود. در زمان فتحعلي شاه بود که استفاده از پرچم سفيد رنگ براي مقاصد ديپلماتيک و سياسي مرسوم شد
. در تصويري که يک نقاش روس از ورود سفير ايران " ابوالحسن خان شيرازي " به دربار تزار روس کشيده، پرچمي سفيد رنگ منقوش به شير و خورشيد و شمشير، پيشاپيش سفير در حرکت است.
سالها بعد، اميرکبير از اين ويژگي پرچم هاي سه گانهً دورهً فتحعلي شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزي را ريخت. براي نخستين بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشين فتحعلي شاه ) تاجي بر بالاي خورشيد قرار داده شد.
در اين دوره هم دو درفش يا پرچم به کار مي رفته است که بر روي يکي شمشير دو سر حضرت علي و بر ديگري شير و خورشيد قرار داشت که پرچم اول درفش شاهي و دومي درفش ملي و نظامي بود اميرکبير و پرچم ايران ميرزا تقي خان اميرکبير، بزرگمرد تاريخ ايران، دلبستگي ويژه اي به نادرشاه داشت و به همين سبب بود که پيوسته به ناصرالدين شاه توصيه مي کرد شرح زندگي نادر را بخواند.
اميرکبير همان رنگ هاي پرچم نادر را پذيرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطيل باشد ( بر خلاف شکل سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمينهً پرچم سفيد، با يک نوار سبز به عرض تقريبي 10 سانتي متر در گوشه بالائي و نواري سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائين پرچم دوخته شود و نشان شير و خورشيد و شمشير در ميانه پرچم قرار گيرد، بدون آنکه تاجي بر بالاي خورشيد گذاشته شود.
بدين ترتيب پرچم ايران تقريباٌ به شکل و فرم پرچم امروزي ايران درآمد انقلاب مشروطيت و پرچم ايران با پيروزي جنبش مشروطه خواهي در ايران و گردن نهادن مظفرالدين شاه به تشکيل مجلس، نمايندگان مردم در مجلس هاي اول و دوم به کار تدوين قانون اساسي و متمم آن مي پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسي آمده بود: " الوان رسمي بيرق ايران، سبز و سفيد و سرخ و علامت شير و خورشيد است"، کاملا مشخص است که نمايندگان در تصويب اين اصل شتابزده بوده اند. زيرا اشاره اي به ترتيب قرار گرفتن رنگها، افقي يا عمودي بودن آنها، و اين که شير و خورشيد بر کدام يک از رنگها قرار گيرد به ميان نيامده بود. همچنين دربارهً وجود يا عدم وجود شمشير يا جهت روي شير ذکري نشده بود.
به نظر مي رسد بخشي از عجلهً نمايندگان به دليل وجود شماري روحاني در مجلس بوده که استفاده از تصوير را حرام مي دانستند. نمايندگان نوانديش در توجيه رنگهاي به کار رفته در پرچم به استدلالات ديني متوسل شدند، بدين ترتيب که مي گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و رنگ اين دين است، بنابراين پيشنهاد مي شود رنگ سبز در بالاي پرچم ملي ايران قرار گيرد.
در مورد رنگ سفيد نيز به اين حقيقت تاريخي استناد شد که رنگ سفيد رنگ مورد علاقهً زرتشتيان است، اقليت ديني که هزاران سال در ايران به صلح و صفا زندگي کرده اند و اين که سفيد نماد صلح، آشتي و پاکدامني است و لازم است در زير رنگ سبز قرار گيرد.
در مورد رنگ سرخ نيز با اشاره به ارزش خون شهيد در اسلام، بويژه امام حسين و جان باختگان انقلاب مشروطيت به ضرورت پاسداشت خون شهيدان اشاره گرديد.
وقتي نمايندگان روحاني با اين استدلالات مجباب شده بودند و زمينه مساعد شده بود، نوانديشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شير و خورشيد کشاندند و اين موضوع را اين گونه توجيه کردند که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال 1285 هجري شمسي 1906 ميلادي) به پيروزي رسيد يعني در برج اسد(شير). از سوي ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو علي هستند و اسدالله از القاب حضرت علي است، بنابراين شير هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شيعيان در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانهً ماه مرداد به پيروزي رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندي و گرماي خود است پيشنهاد مي کنيم خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کنيم که اين شير و خورشيد هم نشانهً علي باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد يعني روز پيروزي مشروطه خواهان و البته وقتي شير را نشانهً پيشواي امام اول بدانيم لازم است شمشير ذوالفقار را نيز بدستش بدهيم.
بدين ترتيب براي اولين بار پرچم ملي ايران به طور رسمي در قانون اساسي به عنوان نماد استقلال و حاکميت ملي مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزير وقت به پيشنهاد هياًتي از نمايندگان وزارت خانه هاي خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طي بخش نامه اي ابعاد و جزئيات ديگر پرچم را مشخص کرد.
بخش نامهً ديگري در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طي آن مقرر گرديد طول پرچم اندکي بيش از يک برابر و نيم عرضش باشد پرچم بعد از انقلاب در اصل هجدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب سال 1358 (1979 ميلادي) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوري اسلامي از سه رنگ سبز، سفيد و سرخ تشکيل مي شود و نشانهً جمهوري اسلامي (تشکيل شده با حروف الله اکبرکه شباهت زيادي به علامت پرچم سيک ها، يک گروه تندروي هندي دارد) در وسط آن قرار دارد
Parcham.net
by: mohsen in 9/13/2005 09:43:00 AM
| link
Tuesday, September 13, 2005
نامه چارلی چاپلین به دخترش
امروز دوشنبهو من دیشب در رویایی پس عمیق بودم . حیف که زود تموم شد.
صبح هم ماشین بازی در می آورد .
ماشین کیا پرجیو هستش(عکس ها شو ببینید می فهمید) .رفتم کاپوتش رو زدم بالا دیدم ای دل غافل این اصلا معلوم نیست موتورش کجاست !!
خلاصه با هل دادن و هن و هون روشن شد .خدایا بخیر بگذرون.
دیروز تو وبگردی هام به یک موضوع جالب برخوردم.
حتما خیلی ها تون تا حالا نامه چارلی چاپلین به دخترش رو خوندید خودم هم قبلا تو
وبلاگم آوردمش فکر حداقل تو شونصد میلیون تا
وبلاگ دیگه هم اومده .
می دونید من اولین باری که این نامه رو خوندم با خودم گفتم این ترجمه اش مورد داره
چرا چون معمولا کیفیت ترجمه باید از اصل متن پایین تر باشه .اما این اینقدر ترجمه اینقدر پر مغز و عالی بود
که به نظر من مشکوک اومد
بعدا خیلی دنبال اصل این نامه به زبان اینگلییسی گشتم. جالبه که سرچ گوگل هیچی رو پیدا نمی کرد .در حقیقت نامه به این قرایی باید حتما در1000جای مختلف پبداش می شد.
ولی بازم زیاد شک نکردم .
تا اینکه دیروز به این مطلب بر خوردم و راز این موضوغ برام روشن شد."
سايت کتاب_ الهه خسروي يگانه: کمتر کسي پيدا مي شود که نامه تاريخي چارلي چاپلين به دخترش را نخوانده باشد. « دخترم جرالدين ! اينجا شب است. همه سربازان بي سلاح خفته اند...» نامه اي که حداقل به سه زبان زنده دنيا ترجمه شد و سي سال دست به دست چرخيد. در مراسم رسمي و نيمه رسمي بارها و بارها از پشت ميکروفن خوانده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خواندن آن به لبخند غمناک چاپلين انديشيدند که جهاني از معنا را در خود نهفته داشت. اگر بعد از اين همه سال به شما بگويند اين نامه جعلي است چه مي گوييد؟ لابد عصباني مي شود و از سادگي خودتان خنده تان مي گيرد. حالا اگر بگويند نويسنده واقعي اين نامه سي سال است که فرياد مي زند اين نامه را من نوشتم نه چاپلين و کسي باور نمي کند چه حالي به شما دست مي دهد؟ فکر مي کنيد واقعيت ندارد؟ ديگراني مثل شما هم سي سال است به فرج الله صبا نويسنده واقعي اين نامه همين را مي گويند: واقعيت ندارد. اگر چه سال ها پيش هوشنگ گلمكاني به داد اين همكار قديمي رسيد و در مجله فيلم اشاره كوتاهي به اين موضوع كرد .
بقیه رو در خود خبر گذاری میراث فرهنگی بخونید.
by: mohsen in 9/12/2005 09:30:00 AM
| link
Monday, September 12, 2005
امروز یکشنبه
دوچشمانت پیاله پر زمی بی
خراج ابروانت ملک ری بی
همی وعده دهی امروز فردا
نمی دانم که فردای تو کی بی !
دیروز یکی از تلخ ترین روز های کیش بود!
دلایلش بماند .
جشنواره تابستانی کیش هم امروز تموم میشه .
بعضی موقع ها دیگه آدم کم میاره!! من که فعلا به شدت مشغول مبارزه با دنیای اطرافم هستم. توی یک شرایط بحرانی هستم.
بودن با نبودن مسئله اینست واقعا هم مسئله اینست!
بگذریم امروز 11 سپتامبر ! روزی که برج های دوقلو نابود شد.
آرشیو دیجیتال حادثه 11/9نمی برای خیلی عجیب قریب بود . می دونید اون زمان من خیلی روش فکر کردم.
کلا به نظر من از نظر علمی و منطقی القاعده قادر به انجام چنین اقدام وسیعی نیست
از طرف دیگه نمی شه گفت آمریکایی ها ملت کشی کردند.
خیلی ها هم یهودی ها رو مقصر می دونند به هر حال خیلی مشخص نیست واما شاید
روزی ده ها سال دیگه تو کتاب خاطرات یکی از افراد عالم حقیقت این موضوع افشا بشه!
ولی تا اون موقع مسلما به قطعیت نمیشه اظهار نظر کرد.
این حرف دل امروز ما:
در اين درگه که گه گه، کَه کُه و کُه ،کَه شود ناگه ، مشو غره به امروزت که از فردا نه اي آگه
by: mohsen in 9/11/2005 09:03:00 AM
| link
Sunday, September 11, 2005
امروز شنبه
خب هفته ی جدید هم شروع شد.
موضوع امروز در مورد زندگی جنوبی هاست.
می دونید من قبلا از اینکه بیام جنوب*کشور همیشه با خودم می گفتم چطوری میشه جنوب با اینکه منبع در آمد کله کشوره و تمام نفت کشور و همچنین تمام بار هایی که به مملکت میاد از این طریق هستش؟ اما مردمش اینقدر فقیر باشند.
می دونید از نظر جنوب کشور باید مهد ماشین سازی و کلی از صنایع مادر باشه چرا؟ برای اینکه هزینه اوردن مواد اولیه و ماشین الات این طرف ها خیلی پایین تره.
برای مثال شما یک کانتینر 40 فوت رو از چین بیارید براحتی می تونید تو هر کدوم از بنادر جنوب ترخیص کنید وبدون کرایه حمل داخلی (که به شدت کمر شکن هستش) ازش استفاده کنید.
این قضیه برای مدت ها ذهن من رو مشغول کرده بود .تنیجه ای که من بهش رسیدم اینه مشکل از فرهنگ و خلق خوی مردم البته قصد ندارم به کسی توهین کنم. اما باید این مسئله رو باز بکنم.
جنوبی ها به طور کلی آدم های خیلی زحمت کشی هستند و بشدت با غیرت (به غیر از یکسری جاها)
اما خوب مشکلی که دارند اینه که اصلا آینده نگر نیستند و دم رو غنیمت می شمرن.
در حقیقت باید بگم.یک جنوبی (البته نه همهی ی همه) اگر پول داشته باشه کار نمی کنه
یعنی تا وقتی که یک ریال ته جیبشون هست کار نمی کنند و وقتی که پولشون تموم میشه شروع به کار می کنند.
زیاد هم به کار های یدی علاقه دارند . اعتیاد بینشون بیداد می کنه . به خاطر همین اکثر همه جا تو موضغ ضعف قرار دارند. من با خیلی از پیمان کار های اینجا صحبت کردم همه متفق القول می گن اینا تا وقتی حقوق نگرفتن خوب کار می کنن اما به محض اینکه حقوق می گیرند بد کار می کنند درست برخلاف سیر طبیعی که اگر کسی حقوق بگیره قاعدتا باید درست کار کنه.
خلاصه جای بسی ناراحتی که بقیه کشور بر روی دوش جنوب کشور بالارفتند و هیچگونه نگاهی به این پایین ندارند.
* جنوب منظور من سیستان و بلوچستان (اللخصوص سراوان) و هرمزگان و بوشهر هستش .
by: mohsen in 9/10/2005 10:02:00 AM
| link
Saturday, September 10, 2005
امروز پنجشنبه
می دونید پنجشنبه ها همیشه یک شادی پنهان تو وجود همه ما ایرانیها در که شاید از اینکه زمان مدرسه جمعه ها مدرسه ای در کار نبود و می تونستیم زیاد بخوابیم.
شاید دلیل های دیگه ای داشته باشه که متاهل بهتر سر در میارن.
بر عکس عصر های جمعه که کلی دلگیری و دل تنگی داره.
میدونید دلم برای چی تنگ شده برای دعوا داد بیداد برای تصادف و یک خورده اعصاب خورد کنی
به خدا قدر یکسری از این اعصاب خورد کنی ها بدونید که نمک زندگی هستند
اینجا در مروارید خلیج فارس همه چیز ارومه نه بحثی نه در گیری نه چراغ قرمزی
خلاصه همه چیز اروم کشنده است (به خدا من دیونه نیستم)
راستی
ای خدا دلم (delom) تنگ اومده
شیشه ی دلم ای خدا سر سنگ اومده
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه دلم ای خدا سر سنگ اومده.....
راستی این مطلب پایینی رو دوست خوبم سارا برام فرستاده شاید خیلی خونده باشید شایدم نه
به هر مطلب طنز جالبی و به خوندنش می ارزه!!
منظور واقعی دکترها
در زير، ليستی از آنچه دکترها معمولاً به بيمارانشان می گويند و منظور واقعی آنها از اين گفته ها آمده است
: ١)اين بيماری شما بايد فوری درمان بشه
يعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه اين بيماری خيلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتيبش رو بدم.
٢)خوب، بگيد ببينم مشکلتون از کی شروع شد؟
يعنی من از بيماريتون چيزی نفهميدم و ايده ای ندارم و اميدوارم شما خودتون سرنخی به من بدين.
٣)يک وقت ديگه از منشی برای آخرهای اين هفته بگيريد. ؟
يعنی من امروز با دوستهام دوره دارم بايد برم. زودتر بزن به چاک.
٤)هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم.
يعنی خبر خوب اينه که من بالاخره اون ماشينو می خرم و خبر بد اينه که پولش رو شما بايد بدين.
٥)من به آزمايشگاه x اطمينان دارم. بهتره آزمايشهاتونو اونجا انجام بدين.
يعنی من ٤٠ درصد از پول آزمايش بيمارانی که به اونجا معرفی می کنم را می گيرم.
٦)دارويی که براتون نوشتم، داروی خيلی جديديه.
يعنی من دارم يه مقاله علمی می نويسم و می خواهم از شما مثل موش آزمايشگاهی استفاده کنم.
٧)اگه تا يک هفته خوب نشد يک زنگی به من بزنيد.
يعنی من نمی دونم بيماريتون چيه. شايد خودش خود به خود، تا يکهفته ديگه خوب بشه.
٨)بهتره چندتا آزمايش تکميلی هم انجام بدين.
يعنی من نفهميدم بيماريتون چيه. شايد بچه های آزمايشگاه بتونن کمک کنن.
٩)اين بيماری الان خيلی شايعه.
يعنی اين سومين مريضه که اين هفته داشتم، بايد حتماً امشب برم سراغ کتابهای پزشکی و در مورد اين بيماری مطالعه کنم.
١٠)اگه اين عوارض از بين نرفته بود، هفته ديگه زنگ بزنيد وقت بگيريد.
يعنی تا حالا مريضی به اين سمجی نداشتم. خدا را شکر که هفته ديگه مسافرتم و مطب نميام.
١١)فکر نمی کنم رفتن پيش فيزيوتراپيست فايده ای داشته باشه.»يعنی من از اين فيزيوتراپيستها نفرت دارم. نرخهای ما رو شکسته اند.
١٢)ممکنه يک کمی دردتون بياد.
يعنی هفته پيش دوتا مريض از شدت درد، زبونشون رو گاز گرفتند.
١٣)فکر نمی کنيد اينهمه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه.
يعنی من فکر می کنم شما ديوونه هستيد و اميدوارم بتونم يک روانشناس پيدا کنم که هزينه
by: mohsen in 9/08/2005 09:55:00 AM
| link
Thursday, September 08, 2005
امروز بعلت شدت مشغله کاری نتونستم بنویسم
انشالله فردا جبران می کنم .
سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم می خواست دیگه عاشق نباشم
by: mohsen in 9/07/2005 01:40:00 PM
| link
Wednesday, September 07, 2005
امروز سه شنبه
دیروز سالگرد 4 سالگی (فکر کنم میره تو 4 سال) هستش . ولی هیچکی تبریک نگفت همه من جمله خودم سرم به سالگرد وبلاگ های فارسی گرم بود (آخه حرصه ادم رو در می آرند) .خلاصه روز های زیادی اومد و رفت
اما من و وبلاگم با هم موندیم.
یادش بخیر اوایل باشدت و حدت می نوشتم بعد
موقع سربازی رفتن رسید و
همینجا خبرش و دادم موقعی که افتادم خوی بعدش سنندج همش یک
پست می نوشتم و می رفتم.
خلاصه این وبلاگ خیلی روز ها همدرد من بوده و به فریادم رسیده مخصوصا تو تنهایی هام توی کیش!
توی این مدت از طریق وبلاگ دوستان خیلی بدرد بخور و مفیدی رو پیدا کردم که شاید یکی از بهترین مزایای وبلاگ باشه!
دوستانی تو سراسر دنیا ! که شاید اگر وبلاگ نبود خیلی از آشنایی ها نبود!
البته آشنایی های بدرد بخور !
روز های زیادی اومدند و رفتند و ما داریم پیرتر می شیم امیدوارم بتونم همیشه به وبلاگ نویسیم ادامه بدم.
چه زیاد!!!راستی رضا صادقی بشدت مشغول کنسرت دادنه .بلیط کنسرت 6500 تومان و همشم سلد اوت می شه به نظرتون 6500 تومن می ارزه!
معجزهداستان جالب(اگر اهل دل هستید این داستان رو بخونید من که خیلی خوشم اومد)سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر مادرش فهميد برادر کوچکش سخت مريض است و پولي هم براي مداواي آن ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نميتوانست هزينهء جراحي پر خرج برادرش را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتي به اتاقش رفت و از زير تخت قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست. سکه ها رو رو تخت ريخت و آنها رو شمرد .فقط پنج دلار.بعد آهسته از در عقبي خارج شد و چند کوچه رفت بالاتر به دارو خانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا دارساز به او توجه کند ولي داروساز سرش به مشتريان گرم بود بالاخره سارا حوصلش سر رفت و سکه ها رو محکم رو شيشه پيشخوان ريخت.داروساز جاخورد و گفت چه ميخواهي؟ دخترک جواب داد برادرم خيلي مريضِ مي خوام معجزه بخرم قيمتش چقدر است؟دارو ساز با تعجب پرسيد چي بخري عزيزم!!؟ دخترک توضيح داد برادر کوچکش چيزي در سرش رفته و بابام مي گويد فقط معجزه ميتواند او را نجات دهد من هم مي خواهم معجزه بخرم قيمتش چقدر است.داروساز گفت: متاسفم دختر جان ولي ما اينجا معجره نمي فروشيم. چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت شما رو به خدا برادرم خيلي مريض ِ و بابام پول ندارد و اين همهء پول من است. من از کـــــجــا مي توانم معجزه بخرم؟؟؟؟مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت از دخترک پرسيد :چقدر پول داري؟ دخترک پولهارا کف دستش ريخت و به مرد نشان داد.مد لبخندي زد وگفت: آه چه جالب!!!فکر ميکنم اين پول براي خريد معجزه کافي باشه.بعد به آرامي دست اورا گرفت و گفت من ميخوام برادر و والدينت را ببينم فکر ميکنم معجزهء برادرت پيش من باشه ان مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت. پس از جراحي پدر نزد دکتر رفت و گفت از شما متشکرم نجات پسرم يک معجزه واقعي بود،مي خواهم بدانم بابت هزينهء عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟ دکتر لبخندي زد و گفت فقط 5 دلار
by: mohsen in 9/06/2005 11:18:00 AM
| link
Tuesday, September 06, 2005
امروز یکشنبه + دوشنبه (اصل مطلب در روز یک شنبه نوشته شده اما در روز دوشنبه بازنویسی شده است)
خب بشدت می بینم که بعضی از وبلاگ نویس مشغول تدارک جشن تولد وبلاگ ها هستند .تا اونجا که از نظر تاریخی مشخص اقا سلمان اولین کسی هستنش که شروع به وبلاگ نویسی کرده و به فاصله کمی بعد از اون
حودر شروع کرد به وبلاگ نویسی لذا در باب این مسئله باید چند نکته رو به عرضه برادران و خواهران برسونم.
در زمان های قدیم یعنی حدود چهار سال پیش ما خیلی وبسایت فارسی نداشتم نهایتا 10 هزار تا !
تا اینکه حودر شروع کرد به وبلاگ نویسی و اون راهنمای معروف رو در 14 آبان به راه انداخت .بعد اون تعداد زیادی وبلاگ به راه افتاد! بعد جالبه اونموقع تو گوگل هر چی سرچ می کردی یک جواریی از وبلاگ حودر سر در می آورد.
من خودم همون موقع ها یک اکانت مجانی شبانه داشتم که باهاش وبگردی می کردم.اول با وبلاگ حودر و بعدش با وبلاگ
کوچ آشنا شدم .یکی دوماه این هارو می خوندم تا با خورشید خانم و پینکفلویدش آشنا شدم.
این ها در زمان خودشون سردم دار های وبلاگ نویسی در این سرزمین بودند.
می تونم به جرئت بگم که 80 % وبلاگر های قدیمی با وبلاگ این چند نفر (الان دوتای دیگه رو هم میگم) وارد به عرصه وبلاگ نویسی شدند.
در حقیقت اون راهنمایی که حسین درخشان نوشت باعث شد که موج اصلی وبلاگ نویسی تو ایران شروع بشه . البته دوستان زیر هم خیلی کمک کردند
یاد باد یاد یاران یاد باد
حال که صحبت به اینجا رسید خوبه که یادی از بزرگ بانوی وبلاگ نویسی ایران ندا حریری نویسنده وبلاگ افکار پراکنده یک زن منسجم بکنم .این دختر با نوشته های عجیبش با تابو شکنی هاش با اخلاق هاش و هزاران نکته خوب دیگه باعث مسحور شدن خوانندش می شد
طوری که هرکی یکبار وبلاگش رو می خوند همیشه سعی می کرد وبلاگش رو بخونه.
من که خیلی دلم براش تنگ بارها براش میل زدم اما میل ها همیشه برگشت می خوره .به هرحال هر جا هست خدایا به سلامت دارش
وبلاگ بعدی وبلاگ لامپ نوشته بهرام داهی بود .که ایشون هم با ساختن لامپ نویس (یک نوع ادیتور برای یونیکد نوشتن ، چون در اون زمان یونیکد نوشتن کار حضرت فیل بود) خدمت بزرگی رو به جامعه وبلاگی انجام دادند.
البته هردو اینها در عالم وبلاگی مرحوم شدند .
وبلاگ بعدی وبلاگ احسان بود ایشون هم با ساختن دهها تمپلیت فارسی برای بلاگر نقش بزرگی رو در این زمینه ایفا کردند. (یادش بخیر یک زمانی تو وبلاگ احسان مسابقه کامنتی بود ومن دوبار اول شدم یعنی اولی نفری بودم که کامنت گذاشتم.) البته احسان هنوز زنده است اما دیگه عشقی می نویسه شش ماه یکبار
حقایق تاریخی
با توجه به اون چیزی که من در طی این مدت دیدم همه ی وبلاگر های قدیمی متفق القول 14 آبان رو عنوان سالگرد شکوفایی و پا گرفتن وبلاگ نویسی قبول دارند.
همونطوری که طی چند سال گذشته در سر تاریخش برگزار شده.
ولی من تعجب می کنم چرا حودر از حقش دفاع نمی کنه .نمی دونم شاید با خودش میگه اگه من اعتراض کنم حرف زیادی پشت سرم می زنن.
به هر حال به نظر من و با توجه به محتویات پرونده سالگرد تولد وبلاگ ها فارسی زبان 14 آبان است . هیچ اعتراضی وارد نیست. پ.ن : من اصلا به دنبال این نیستم که اسم سلمان از لیست حذف بشه ! در حقیقت ایشون به عنوان یک فرد منصف می دونند که حقیقت همین 14 آبان هستش.
من فقط امیدوارم عده تازه به خواننده رسیده واقعیت های تاریخی رو تحریف نکنند . پس به امید 14 آبان سالگرد به شکوفایی و به اوج رسیدن وبلاگ نویسی در ایران
برای تنویر افکار عمومی نحوه آشنایی چند تا از وبلاگر های قدیمی رو با وبلاگ نویسی براتون می نویسم.
مسافر:راستش يادم نيست! اما يادمه اولين وب لاگي كه ديدم وبلاگ طناز خانوم بود! ( باور كن الان هر چي فكر مي كنم يادم نميادآدرسش رو از كجا آوردم! ) ولي نهايتا بعد از 2 هفته وبلاگ خوندن دست به كيبورد شدم دختر شمالي:يه بار داداش من به حدر ايميل زد و روش فارسي نويسي تو وب رو ازش پرسيد ، اون هم آدرس سايت خودش رو داد كه ما رفتيم وديديم ، و كلي هم خوشمون اومد ... و نتيجه اش هم اين شد كه الان ديگه خودمون هم وب لاگ دارشديم .
ليلاي ليلي:من با وبلاگ از طريق خواندن يكي از مقاله هاي حسين نوش آذر توي ايران امروز آشنا شدم و اول چون سرم جاي ديگري گرم نوشتن چيزي بود درست نفهميدم قضيه چيه. بعد دوباره تو يك نوشته ي قبل ترش توي همون ايران امروزكه تازه فرصت كردم بخونم، دستم اومد كه داستان از چه قراره. خوب اول يه سر زدم به "سردبير خودم" و بعد به "يولداش" (اين عمو مرتضاي آنتي مخملباف!!) و بعد تو ليست افتادم دنبال اسمهاي خوشگل. اول همه جاناتان رو خوندم و ..درنگ... عاشقش شدم، (نه ياشار نازنين، وبلاگ رو مي گم!!)، چون دو تاي اولي مال دو تا آدم با سابقه بود كه من يك چيزهايي ازشون ديده بودم و متوجه نشدم كه اين كار خيلي تخصصي نيست ولي جاناتان اينقدر با صفا و صميمي نوشته بود كه من همون جا تصميم گرفتم بزنم به آب .......
سام سالک:من يه روز داشتم نو گوگل دنبال يه چيزی می گشتم،بعد بع طور اتفافی به وبلاگ حسين درخشان
اول خواستم مثل بقيه با بلاگ اسپات کار کنم ولی احساس کردم که محدودم می کنه،برای همين هم در فضای ديگری کارم رو شروع کردم و احساس جديدی رو تجربه کردم.ميرفتمو دنبال ميکردم..\
حامد آقا:اصولا ً يادم نيست اولش چجوری با اين پديده شوم آشنا شدم ! اون روز های اول يه هودر رو می خوندم و يه خورشيد خانوم . از اونجايی که ادعای من در زمينه علوم مختلفه به يه موجودی آسيب می رسوند ! خودم دست به کار شدم و نسخه اول همين سايت رو ساختم ، اسمشم شد وب لاگ حامد آقا ، اون موقع هنوز تعداد وب لاگ ها به 20 تا نرسيده بود . يادمه در اولين قدم اسمم رو در ليست هودر اضافه کردم و برای اينکه خورشيد خانوم من رو در ليست اضافه کنه بهش يه ميل زدم ! اون هم در جواب يکم نصيحت کرد ( يه چندين سالی از من بزرگتره ! ) و من رو در وب لاگش معرفی کرد
واما نه خودمونيم اين دوستمون يه متلک هم به گفت.بخونيدش:
جينگيلي:من از طريق آقاي عباس شهرياري(نويسنده سايت دنياي كارتون و كاريكاتور) با اين مقوله آشنا شدم
بابا ودخترش:من با وبلاگ از طريق لينک سايت گويا و همينطور يک خبر کوتاه که در اين مورد در آنجا بود آشنا شدم. اولين
وبلاگهايي که مي خوندم مال حسين درخشان -مرجان عالمي - رضاقاسمي و حسين نوش آذر و کاوه اسماعيلي و چند تا دوست ديگر بود .
فضول:برای اولين بار در سايت گويا با وبلاگ حسين درخشان آشنا شدم .بعد ازآن هميشه وبلاگهايش را دنبال ميکردم و وقتي در سايت ايشان راهنمای (چگونه يک وبلاگ فارسي بسازيم) را خواندم تصميم به ايجاد وبلاگ فضول با نام "دفترچه يادداشت ايراني " گرفتم .اولش برايم خيلي سخت بود چون راهنمای آقای درخشان کامل نبود (الان درستش کرده است ) يک نامه هم برايَان نوشتم و کمک خواستم که جواب دادندو اينطور شدکه وبلاگ فضول با عنوان A Persian Notepad پا به دنيای وبلاگ محل گذاشت .البته اوائل نوشتنم در اين وبلاگ چون کمي تند رفته بودم (در سياست ) نامه مشکوکي دريافت کردم که تهديدآميز بود . مدتي وقفه در کار اين وبلاگ افتاد . نزديک بود دور وبلاگ و وبلاگ نويسي را خط بکشم چون محتوای نامه خيلي جدی بود. اما ديدم که جائي بهتر از اين وبلاگ برای خالي کردن خودم .درددل با ديگران و بيان آنچه در ذهن و فکرم ميگذرد نميتوانم پيدا کنم .اين بود که دوباره ورژن جديد دفترچه يادداشت ايراني با نام New Persian Notepad را در همان آدرس قبلي
http://fozool.blogspot.com/ ايجاد کردم. الان هم از وبلاگم برای درددل کردن با خودم و ديگران و طرح مسائل اجتماعي و سياسي استفاده ميکنم
سولوژن:به طور اشتباهي به يکي از دوستانم زنگ زدم. به طور اتفاقي گفت که اعتياد جديدي پيدا کرده است و آن هم وبلاگ خواني است. چون از ابتدا اعتيادهاي مشابهي داشتيم لازم ديدم که به وبلاگها سر بزنم. دو سه روزي وبلاگ گردي کردم و بعد احساس کردم نياز به تاسيس وبلاگ(!) دارم. پس ضدخاطرات متولد شد.
مطالب بالا از آرشیو وبلاگ
سکتور صفر نقل شده (زمان پست مطلب متعلق به سال 2002 هستش)
زیر سیبیلی بخوانید من نمی دونستم حسین اینقدر دشمن داره !! شما با ایشون مشکل داری تاریخ چرا تحریف می کنیحتما بخوانید
این جک امروز صبح بدستم رسید و من رو خیلی خندوند البته شایدم راست باشه:
میگن احمدی نژاد دستور داده قیمت شیر رو 10 % ببرن بالا
بعد ازش می پرسن چرا این دستور رو دادید میگه به خاطر حمایت از گاو هایی که بهم رای دادند.
خبر
بزودی به سایت شخصی خودم میرم
by: mohsen in 9/04/2005 10:02:00 AM
| link
Sunday, September 04, 2005
امروز شنبهو بالاخره این جمعه لعنتی تموم شد !
میدونید من دیشب به این فکر می کردم که کیش با زندان هیچ فرقی نداره ؟
چون زندان به جایی می گن که هیچ راهی به بیرون نداشته باشه و هروقت هم که بخواهی نتونی ازش خارج بشی ؟
کیش هم دقیقا همینطوره چون تو هر وقت که بخوای نمی تونی بری؟(چون دورش آبه) در ضمن به همون دلیل قبلی هیچ راهی هم به بیرون نداره
خلاصه خیلی غم انگیزه در حقیقت چون جاهایی مثل کیش رو تورسیتی می سازند
برای چند روز زندگی ساخته شده یعنی مثلا مسافربیاد چند روزی بمونه حالشو بکنه بره . ولی فکری برای ساکنین نشده !
راستی حتما شنیدید پوپک گلدره تصادف کرده و حتما کنجکاو شدید بدونید این پوپک گلدره کیه؟ پس این لینک ها رو بینید ؟ یک ، دو
راستی این ندستات هم تغییر چهره داده و اون دومینش که تو ایران فیلتر شده بود به ادرس جدید رفته!! امروز به علت بی حوصلگی تصمیم گرفتم سبز بنویسم
by: mohsen in 9/03/2005 11:10:00 AM
| link
Saturday, September 03, 2005
جمعه ها عصر خیلی دلگیر هستند چراااااااااااااااااااااااااا تموم نمیشی لعنتی!!!!!!!!!
by: mohsen in 9/02/2005 08:55:00 PM
| link
Friday, September 02, 2005
عنوان : وقتي 4.5 نفر با هم يجا جمع ميشن چيکار ميکنن؟
امروز پنجشنبه
(مطلب طنز امروز رو از دست ندید)
اولا دیروز بعد از شنیدن جریان کشته شدن 840 نفر تو عراق خیلی ناراحت شدم.البته دیروز کلا روز بدی در سرتاسر دنیا بودش ! کشته شدن کلی آدم توی توفان کاترینا(Katrina ) توی ایالت های جنوبی آمریکا کشته شدند. خلاصه عزراییل گویا اضافه کاری داشته!راستی من در مورد عراق تئوری خاصی دارم .به نظر این بلاهایی که سر عراقی ها میاد همه باعثش خودشون هستند و این نفرین ملت ایران هستش که اونها رو گرفته . اونروز هایی که جوون های ایرانی رو می کشتن و به ملت ظلم می کردند باید فکر انتقام خدا رو هم می کردند. می دونید من اکثر اوقات وقتی می شنوم که تو عراق اتفاقی افتاده هم ناراحت می شم هم خوشحال می شم.از بعد انسانی ناراحت می شم اما از این جهت که قاتلین جوون های این مملکت به سزای عملشون می رسند خوشحال می شم. یادم اون روز هایی که آمریکا به عراق حمله کرده بود من اکثر اوقات پای فاکس نیوز بودم .یک روز با فرمانده ستاد مشترک ارتش آمریکا مصاحبه می کردند .یکی از خبرنگار ها از اون ژنرال پرسید : خیلی از مسلمان ها با حمله شما به صدام مخالف هستند شما چه پاسخی برای اونها دارید؟اون جواب داد : من فکر نمی کنم کسی به اندازه صدام مسلمان نکشته بنابر این من فکر نکنم کسی از اینکاره ما ناراحت بشه.خلاصه این جواب خیلی جواب منطقی و دندان شکنی بود. کلی حال کردم. عنوان : وقتي 4.5 نفر با هم يجا جمع ميشن چيکار ميکنن؟ توي آمريكا ، با هم مسابقه ميدن!توي فرانسه ، همه همزمان شروع به حرف زدن مي كنن!
توي ايتاليا ، در مورد مد عينك و لباس جديدشون بحث مي كنن!
توي آلمان ، درباره ي سياستهاي دولت حرف مي زنن!توي پاكستان ، يه باند قاچاق ترياك تشكيل ميدن!توي عراق ، براي حمله به سربازهاي آمريكايي نقشه مي كشن!
توي افغانستان ، اگه پول نداشته باشن كار مي كنن و اگه پول داشته باشن مي خوابن!
توي آذربايجان ، يه بطري آب پرتقال مي خرن و با هم مي خورن!
توي مصر ، ميرن يه جا مي شينن قليون مي كشن!
توي امارات متحده ي عربي ، ۴ نفرشون دست مي زنن و يه نفرشون مي رقصه!
توي روسيه ، از همديگه رشوه مي گيرن!
توي ژاپن ، هيچوقت ۵ نفر دور هم جمع نميشن!
چون هميشه حداقل ۳ نفرشون كار دارن!
توي هند ، يا با همديگه مي رقصن و يا ميرن سينما و رقص تماشا مي كنن!
توي كوبا ، هر وقت ۲ نفر يا بيشتر يه جا جمع بشن از كاسترو تعريف مي كنن!
توي سوريه ، از ترس بلافاصله از همديگه جدا ميشن!
توي كره جنوبي ، با هم يه شركت راه ميندازن و يه كالاي ژاپني رو كپي مي كنن!
توي مكزيك ، دو نفرشون دوئل مي كنن و يه نفرشون ناظر دوئل ميشه و دو نفر ديگه هم گيتار مي زنن!توي ايران ، يا پشت سر بقيه غيبت مي كنن يا روزنامه راه ميندازن يا يه جلسه ي سخنراني ترتيب ميدن يا به يه جلسه ي سخنراني حمله مي كنن يا از حرف زدن و سوتي هاي همديگه ايراد مي گيرن يا يه نفرشون رو ميذارن وسط و ۴ نفرشون متلك بارونش مي كنن يا الكي مي خندن يا يه پيتزا فروشي باز مي كنن يا بدون هيچ صحبتي مي ايستن و چشم و سرشون رو مي چرخونن و مردم رو مي چرن يا يه شركت كامپيوتر و اينترنت راه ميندازن يا ميرن يه چت روم توي ياهو مسنجر مي سازن يا يه وبلاگ دسته جمعي مي سازن يا گروه اينترنتي راه ميندازن يا ...........
by: mohsen in 9/01/2005 09:44:00 AM
| link
Thursday, September 01, 2005