<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d3757662\x26blogName\x3dMardetanha\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/\x26vt\x3d-810027836581327245', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe", messageHandlersFilter: gapi.iframes.CROSS_ORIGIN_IFRAMES_FILTER, messageHandlers: { 'blogger-ping': function() {} } }); } }); </script>


یادداشت‌های یک مردتنها
notes by a lonely man
God sees the truth but bides it's time
بایگانی لینک‌ها ::
سرود ملی
امروز چهارشنبه
و من در حال احتضار هستم.دیروز یک کاره احمقانه کردم و کسی رو ناراحت کردم .که نشان از نابخردی داشت.
میدونید دیشب به چی فکر می کردم.
به اینکه احمدی نژادی شش ماه پیش موقعی که شورای شهر تهران بهش گیر می داد یک روزی با خودش فکر می کرد روزی با هواپیمای وی آی پی بره نیویرک و اونجا سخنرانی کنه ! جل الخالق
راستی خدا سایت سنجش رو لعنت کنه
راستی دیروز نیما خان یک کامنت توپ گذاشته بود حیف اومد نخونده از دنیا برید.
این مطلب مربوط به دانشجويان ايراني است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» براي تحصيل به آلمان رفته بودند و آقاي «دکتر جلال گنجي» فرزندمرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوري» براي نگارنده نقلکرده است:«ما هشت دانشجوي ايراني بوديم که در آلمان در عهد «احمدشاه» تحصيل مي‌کرديم.
روزي رئيس دانشگاه به ما اعلامنمود که همه دانشجويان خارجي بايد از مقابلامپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان رابخوانند.
ما بهانه آوريم که عده‌مان کم است. گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجاتحصيل مي‌کند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهدکرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند.چاره‌اي نداشتيم.
همه ايراني‌ها دور هم جمع شديم وگفتيم ما که سرود ملي نداريم، و اگر هم داريم، ما به‌يادنداريم. پس چه بايد کرد؟ وقت هم نيست که از نيشابور و ازپدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل راچگونه حل کنيم. يکي از دوستان گفت: اينها که فارسينمي‌دانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم وبخوانيم و بگوئيم همين سرود ملي ما است.
کسي نيست که سرود ملي ما را بداند و اعتراض کند.اشعار مختلفي که از سعدي و حافظ مي‌دانستيم، با هم تبادلکرديم. اما اين شعرها آهنگين نبود و نمي‌شد به‌صورت سرودخواند.
بالاخره من [دکتر گنجي] گفتم: بچه‌ها، عموسبزي‌فروش را همه بلديد؟. گفتند: آري. گفتم: هم آهنگين است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عموسبزي‌فروش که سرود نمي‌شود.
گفتم: بچه‌ها گوش کنيد! وخودم با صداي بلند و خيلي جدي شروع به خواندن کردم: «عموسبزي‌فروش . . . بله. سبزي کم‌فروش . . . بله. سبزي خوبداري؟ . . . بله.»
فرياد شادي از بچه‌ها برخاست و شروعبه تمرين نموديم. به تمرين نموديم. بيشتر تکيه شعر روي کلمه«بله» بود که همه با صداي بم و زير مي‌خوانديم.همه شعر را نمي‌دانستيم.
با توافق هم‌ديگر، «سرودملي» به اين‌صورت تدوين شد:
عمو سبزي‌فروش! . . . بله.
سبزي کم‌فروش! . . . . بله.سبزي خوب داري؟ . . بله.
خيلي خوب داري؟ . . . بله.عمو سبزي‌فروش! . . . بله.
سيب کالک داري؟ . . . بله.زال‌زالک داري؟ . . . . . بله.
سبزيت باريکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاريکه؟ . . . . . بله.عمو سبزي‌فروش! . . . بله.
اين را چند بار تمرين کرديم. روز رژه، با يونيفورميک‌شکل و يک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عموسبزي‌فروش» خوانان رژه رفتيم. پشت سر ما دانشجويانايرلندي در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هيجان آمدندو «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوري که صداي «بله» دراستاديوم طنين‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقدفرمودند و داستان به‌خير گذشت.»

by: mohsen in 9/14/2005 09:45:00 AM | link
Wednesday, September 14, 2005