<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d3757662\x26blogName\x3dMardetanha\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/\x26vt\x3d-810027836581327245', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>


یادداشت‌های یک مردتنها
notes by a lonely man
God sees the truth but bides it's time
بایگانی لینک‌ها ::
شهر فرنگ والا از همه رنگ والا
امروز پنجشنبه
و من سر انجام پس از گذراندن مصائب فراوان وارد شهر دلاوران خط شکن
شدم و از زنجان می لاگم.خب از شروع حرکت از کیش می گم.پرواز با هواپیماهای کیش ایر مثل
همیشه همراه با تاخیر بود.منتها شانسی که آوردم 2تا مسافر بغلی جاموندند و روی 3 تا صندلی به شکل
سنتی خوابیدم و در کمال بی کلاسی پاهام رو دراز کرده بودم . و می چرتیدم تا اینکه وارد خونین شهر
تهران بزرگ شدم. خوشبختانه کسی نیومد دنبالم. وکسی گل بدست منتظرم نبود و و من درکمال تنهایی
وارد شهر تهران شدم. پدر گرام جهت داوری در مسابقات لیگ دو و میدانی در تهران بود که اونهم نیومد استقبالم . مجبور شدک خودم برم امجدیه استقبالش . شب در هتل مارلیک (خ مفتح) بسر بردم.
راستی وسط این دو پست 5 ساعت خوابیدم خواستم بدونید.
خلاصه به شکلی عجیب با یکی از دوستامون که قبلا زنجان بودند برخورد کردیم که این خودش زمینه ساز
کلی برخورد دیگه شد.
خلاصه دو روز بعدی رو به چرخ زدن در خیابان ایران زمین گذروندیم و مقدار معتنابهی هلو بازی کردیم.
و دختران تهرانی بسی بیشتر آشنا شدیم . و ماحاصل این بر خورد ها اینشد که اگر دختر ایرانی اینه؟
بر چنین ملت و گور پدرش باید رید.
آخرش هم در یک اقدام انتهاری نیمه شب به سرزمین موعود زنجان سیتی اومدیم و مورد استقبال مقامات
کشوری و لشگری قرار نگرفتیم.
خلاصه الان انگار یک تریلی از روم رد شده و خسته هستم . انشالله از شنبه دوباره منظم می لاگم.
و من الله توفیق
سنه 1384 شمسی
محسن نیمه تنها

by: mohsen in 9/22/2005 03:25:00 PM | link
Thursday, September 22, 2005