امروز بالاخره خوندن شاهنامه ی فردوسی تموم شد. خب مسلما همتون با شاهنامه تا یک حد زیادی آشنا هستید . دلم می خواست کامل خودم بخونمش . البته نسخه ای که من داشتم یک قسمت هایی رو به نثر هم داشت .
یکی داستان است پر آب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم
در کل داستان رستم فقط یک نکته ی تار هستش . در جنگی که رستم ، با سهراب انجام میده در روز اول سهراب ، رستم رو شدید زخمی می کنه و وقتی می خواد بکشتش رستم بهش میگه که در میان ایرانی ها رسم بر اینه که بار اول که کسی رو کوبوندند زمین نمی کشند و یک بار دیگه بهش فرصت میدند . سهراب هم باور می کنه !
با این حیله رستم یک روز اضافه فرصت پیدا می کنه ! خلاصه شب با کمک زال و سیمرغ همه ی زخم های رستم خوب میشه و در جنگ فردا رستم سهراب رو شکست میده و با خنجر سینش می دره (عجب جمله ای) .
به نظر من برای پهلوانی مثل رستم اینکار چندان شایسته نبوده !حس خوبی بهم دست نمی ده !
ولی نکته جالب و دردناک این داستان همونطوری که می دونید لحظه ای که سهراب به رستم میگم تو منو کشتی ولی بدون هر کی که باشی ، هر جا که بری پدرم میاد انتقامم رو میگیره !
کنون گر تو در آب ماهی شوی
وگر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شدی بر سپهر
ببری ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو بیند که خاک است بالین من
به این قسمت از داستان که رسیدم حس عجیبی پیدا کردم . در تمام طول داستان دلم می خواست رستم بیشتر دقت کنه و بفهمه که سهراب پسرشه !
اما رستم به شدت با غرور بر خورد می کنه ! در تمام داستان شاهنامه رستم مظهر فکر و عقله اما در این قسمت از عقلش کمک نمی گیره و با نخوت و خودستایی می جنگه !
که سهراب شد زین جهان فراخ
راستی الان تذکره اولیا رو شروع کردم به خوندن .
by: mohsen in 4/08/2007 09:30:00 PM
| link
Sunday, April 08, 2007