<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d3757662\x26blogName\x3dMardetanha\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/\x26vt\x3d-810027836581327245', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe", messageHandlersFilter: gapi.iframes.CROSS_ORIGIN_IFRAMES_FILTER, messageHandlers: { 'blogger-ping': function() {} } }); } }); </script>


یادداشت‌های یک مردتنها
notes by a lonely man
God sees the truth but bides it's time
بایگانی لینک‌ها ::

امروز شنبه
وای شنبه ها چقدر وحشتناک هستند
فکر شروع و مبارزه با یک هفته ی دیگه خیلی
سخت به نظر می رسه!!
پنجشنبه و جمعه با تماشای فیلم گذشت.
البته دیروز عصر هوس کردیم به سواحل غروب کیش برویم
خط خیلی شلوغ بود و برادران و خواهران مشترکا" مشغول
نبرد با استکبار جهانی بودند فقط جای مولانا احمدی نژاد
خالی بود که بیاد و ببینه در سرزمین اسلامی چه خبر بود
من رفتم یک جای دنج پیدا کردم . یک تیکه سنگ بود
که حدودا" یک متر از ساحل جلوتر بود
خیلی جای قشنگی بود.
من با یک حس دل انگیز نشسته بودم و لنگ هارو داخل آب کرده بودم.
که ناگهان مورد حمله دو هلو قرار گرفتم .حدس زدم مامور های
عراقی باشند که اومدن منو فریب بدند و اطلاعات بگیرن.
خلاصه اومدن اونجا پیش من نشستن . یکی از هلو پرید
توی آب و حیثیت جمهوری اسلامی رو زیر سوال برد.
ما هم که سنه هلو بازی و هلوخوری مون گذشته مثل
همون تیکه سنگی که روش نشسته بودم .ساکت موندم
و کاری نکردم بهر حال روز جذابی بود
جای دوستان انقلابی و مبارز خالی !!
اگر خدا بخواهد تا چند روز دیگه میرم
روی هاست و دومین خودم . وامکاناتم بیشتر میشه.
حالا باید ببینیم خدا چی می خواد و اما رضا چی می طلبه!!
این شعر رو هم چون یادم میاد می نویسم
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان مست را نالان مکن
این متن آهنک قبول قبول اسی
از کاست قبول قبول
متن ترانه
کاشکی بیای آشتی کنون کاشکی نشی نا مهربون
من بی قرارم ، دلهره دارم یه وقت نری با این و اون
کاشکی بیای آشتی کنون کاشکی نشی نا مهربون
من بی قرارم ، دلهره دارم خودت رو از راه برسون
آخه با ، گله نیست ، چاره ی دردمون به خدا ، یه عالم ، رو به این آسمون
هر چی میخوای تو و بگو به من تا که بگم با دل و جون
قبول قبول هرچی که گفتی رو چشمم قبول
به هر کی می پرستی قسم قبول رازی به مرگم قبول

by: mohsen in 7/30/2005 08:48:00 AM | link
Saturday, July 30, 2005