<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d3757662\x26blogName\x3dMardetanha\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/\x26vt\x3d-810027836581327245', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe", messageHandlersFilter: gapi.iframes.CROSS_ORIGIN_IFRAMES_FILTER, messageHandlers: { 'blogger-ping': function() {} } }); } }); </script>


یادداشت‌های یک مردتنها
notes by a lonely man
God sees the truth but bides it's time
بایگانی لینک‌ها ::
تنهایی
سربدجور درد می کند.برای همین داستان امشب رو کوتاه می کنم شاید خیلی بخوان راجع به بهروز وثوقی اطلاعات داشته باشند .بنابراین ماجرای زندگی بهروز رو بصورت فشرده بخونید:
ساعت پنج صبح روز بيستم اسفند ماه ۱۳۱۶ خورشيدي، در شهرستان خوي آذربايجان، پسري به دنيا آمد که اولين فرزند خانواده بود. پدربزرگ مادري اش – جعفرزاده چهراقي - که روحاني بود و امام جمعه ي تبريز، اسم او را گذاشت خليل، و به رسم آن زمان، نام و ساعت و روز تولدش را پشت قرآن نوشت. چون مي گفتند در روز خوبي متولد شده، او را بهروز ناميدند. خانواده ي پدري از خان ها و مالکان آن روزگار در آن خطه بودند. اصلاً اهل مرند بودند و بيشتر خويشاوندان پدري اش در آن شهر زندگي مي کردند. بهروز برادري داشته يک سال کوچک تر از خودش بنام فيروز، و دو خواهر کوچک که آنها هم با يکديگر يک سال اختلاف سن داشتند به نام هاي گلدون و مهين. خانواده ي وي بعدها به تهران مي روند. اوايل اقامت در تهران، زندگي دشواري داشتند. خواهرانش حصبه مي گيرند و مي ميرند. پدرش در بهداري کار مي کند.و ....

by: mohsen in 8/01/2006 01:08:00 AM | link
Tuesday, August 01, 2006