امروز پنجشنبه
بالاخره تیم ملی رفت جام جهانی یا بقول
کفار رفتیم W.C
دیروز پس از صرف ساعت های زیاد تونستم
قالب جدید رو دوباره سازی کنم..که این بلاگر ما رو خیلی اذیت کرد
من هم در کمال نامردی نوبار (navbar) بلاگر
رو حذف کرد حالا می گید نوبار دیگه چیه؟
نوبار همون تبلیقات بالای صفحه ی بلاگر هستش
تا چند روز دیگه روش حذفشو یاد میدم.
البته یک جورایی خودم اینکارو درست نمی دونم.
اما فعلا که حذفش کردیم .
البته بلاگر الان خیلی خوب شده اون 3 سال پیش
بلاگر از یونیکد ساپورت خلاصه تا یک چیز فارسی
بنویسی حالت گرفته می شده.
راستش خودم هم هنوز تو قالب جدید غریبم.
البته برای تهیه این قالب دوست نادیده
پابرهنهخیلی کمک کرد.
یک نکته دیگه لینک دوستان رو هم راه انداختم.
یکی از دوستام اون روز گفت میام می بینم یدونه شعر
نوشتی این شعر ها و ترانه ها همه از دل میان.
حالا یک خاطره بگم.
ما تو خدمت یک دوستی داشتیم که از
گلابی بدش میومد .بچه ها هروقت می خواستن اذیتش
کنن می گفتن فلانی گلابی می خوری !
البته اون از خوده گلابی بدش نمی اومد و
از اسمش بدش می اومد.
روز هایی که گلابی می دادن بهمون
بمن نگاه می کرد . می گفت :
عجب هویجییه!!!
بعد همشو می خورد یادش بخیر!!
و امروز پنجشنبه طبق قولی که دادم.
یک شعر از کارو می نویسم.
کارو یی رو که خیلی ها منی شناسن!
بر سنگ مزارالا ، اي رهگذر ! منگر ! چنين بيگانه بر گورم چه مي خواهي ؟
چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم ؟
از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
نمي داني ! چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن !؟ حقيقت كرد مجبورم
چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
ز بسكه با لب مخنت ،زمين فقر بوسيدم
كنون كز خاك فم پر گشته اين صد پاره دامانم
چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
كنون ... اي رهگذر ! در قلب اين سرماي سر گردان
به جاي گريه : بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي
درود بر روان پاک کارو شاعر قلبها
خدایش بیامرزد