توجه توجه
اهالی شریف وبلاگستان!
توجه فرمایید!
مردی با نام جلالالدین محمد، معروف به مولانا و با اسم مستعار رومی، در یک خانهی فساد دستگیر شد و شما اهالی وبلاگستان، از این به بعد میتوانید با آرامش و امنیت در کلانشهر مجازی، تردد نمایید.
این مرد شرور به همراهی چند تن دیگر از ارذل و اوباش به نامهای «شیخ عطار» با نام مستعار فرید حشیش، «بایزید بسطامی» با نام مستعار یزید هاپو، «معروف کرخی» معروف به کرخی دسته سیاه، «شقیق بلخی» با نام مستعار شقی خفاش، «جنید بغدادی» معروف به جنید الواط و «فضیلبن عیاض» معروف به فُضی بلنده، به دست سربازان گمنام دستگیر شدند و اسناد جنایات و مفسدات آنان به مرور در اختیار شما امت همیشه در صحنه قرار داده خواهد شد.
طبق اسنادی که از این خانهی فساد به دست آمده، و با اعترافات صریح، سردستهی این باند به جز اشاعهی فحشا و ترویج فساد، به شعر گفتن هم اشتغال داشته.
سایر جرمهای این جرثومهی فساد عبارتند از:
1. به هم زدن نظم عمومی و قانونشکنی
این مرد شرور، دشمن نظم و قانون و مدنیت است:
«گر پاسبان گوید که هی! بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد، من دست دربان بشکنم»
2. شرب خمر
وقتی برادران گمنام این شاعر عیاش را با ظاهری شوریده در اندرونی خانهاش یافتهاند با وقاحت تمام، عربدهکشان گفته:
«مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم»
و بعد که کلهاش گرمتر شده فریاد زده:
«چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم»
برادران به او یادآوری کردهاند که «مرگ بر شاه»!
و گفتهاند دوران شاه و شاه بازی گذشته و بگو چه زهرماری خوردهای؟
شاعر لاابالی نه گذاشته و نه برداشته و گفته:
«چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم؟
که امروز، همه روز، خمیریم و خماریم»
برادران گفتهاند: چند قوطی خوردهای؟
گفته:
«مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما بادهپرستیم، نه پیمانه شماریم»
3. کفر و الحاد و زندقه و غیره...
این مرد معلومالحال، بنا به نص صریح اشعارش، خورشیدپرست بوده. اعترافاتاش را بخوانید:
«جز قصهی شمسالحق تبریز نگویید
از ماه مگویید که خورشیدپرستیم»
(البته به جز خورشید پرستی آشکار، این شعر حکایت از سکس پنهان دارد و از طرفی، هموسکشوالیتهای عیان، در آن موج میزند)
4. خانمبازی
«نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من!
خلعت صحت رسید، ای تن بیمار من!»
(احتیاج به توضیح که ندارد، دارد؟)
5. ارتشاء
این مرد، گِل ِوجودش با رشوه و منهیات عجین است خود او چنین اعتراف کرده:
«نی، خمش کن که خموشانه(=حقالسکوت) بباید دادن
پاسبان را، چو به شب ما سوی کاشانه شویم»
6. یاوهگویی
خود او به خراب بودن سخناناش اذعان داشته و سروده:
«به قدم چو آفتابم، به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت، سخن خراب گویم»
7. دروغگویی و قسم دروغ
خودبزرگبینی مفرط و دروغگویی دو ویژگی دیگر این مرد شاعرنماست:
«چو ز آفتاب زادم، به خدا که کیقبادم»
(خدا بزند به آن کمرت! آخر مگر خودت نگفتی جلالالدین هستی؟ پس چرا قسم خدا میخوری که کیقبادی؟ در این چند دقیقه این همه دروغ گفتی، خدا میداند در مثنوی هفتاد منات چقدر دروغ بافتهای)
8. سلیطهبازی
وقتی به او نظر کسی را، راجع به دین و ایماناش گفتهاند، ناگهان، درآمده که:
«بر دهناش زن از آنک مردک لافیست آن»
9. اشتغال در صنعت قبیحهی پورنو
میگویند پارتنر زهره در آن فیلم پورنوی کذایی همین مولانا جلالالدین خودمان بوده به سند:
«جان من و جهان من! زهرهی آسمان من!»
«تلخ مکن امید من، ای شکر سپید من!»
10. اِوا خواهر بودن:
البته از همان عشق ممنوعهای که به مردک لندهور تبریزی موسوم به شمس داشته، اوا خواهر بودناش آشکار و مبرهن بوده و اما این هم یک سند برای سختباوران:
«قصد جفاها نکنی، ور بکنی با دل من
وا دل من، وا دل من، وا دل من، وا دل من!»
11. هرجایی بودن
«خورده شکرها دل من، بسته کمرها دل من
وقت سحرها دل من، رفته به هر جا دل من»
پ ن خیلی مهم : این متن بصورت کامل و بدون افزودن کلمه ای از وبلاگ رادیوسیتی دزدی شده است.یک دزدی تمام عیار !
مدتها بود از این سرقت ها نکرده بودیم. البته ایشان فرموده اند.برخی از حقوق متنهای نوشتهشده در این وبلاگ برای نویسنده محفوظ اند. ما نفهمدیم این متن جزو کدام بود! اما انشالله بر ما ببخشایند. که ما از ذکر این داستان اهداف مقدسی داشتیم . پس از جریانی که در تهران بر ما گذشت .
خواستیم برسایر دوستان بفهمانیم پیش از ماشیخ اجل سعدی و مولانا هم دستگیر شده اند.
پ ن نچندان مهم : هوای زنجان همچنان سرد سرد است .خدایمان رحمت کناد.
پ ن کاملا غیر مهم:اقا یا خانوم سوتی گیر درست شد.
by: mohsen in 12/31/2006 10:11:00 PM
| link
Sunday, December 31, 2006