<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d3757662\x26blogName\x3dMardetanha\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/\x26vt\x3d-810027836581327245', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>


یادداشت‌های یک مردتنها
notes by a lonely man
God sees the truth but bides it's time
بایگانی لینک‌ها ::

واما امروز شنبه روز آغازین هفته ...
امیدوارم هفته خوبی باشه...
جای رفقا خالی داییم برای شرکت در دومین نمایشگاه بین المللی عمران و
و ساختمان اومده بود کیش .
خلاصه این چند روز خیلی خوش گذشت.
نمایشگاه کیش کنار ترمینال پرواز های داخلی فرودگاه قرار داره.
خیلی نمایشگاه زیبا و خوش ساختیه.
من هم سه بار طی دیروز و پریروز رفتم .شرکت های زیادی اومده بودند
جای رفقای مهندس خالی .
دیروز با داییم رفتیم ساحل مرجانی شنا کردیم .
حالا یک سوتی رو تعریف کنم که بخندیم.
با داییم رفتیم بازار پردیس 2 نمایندگی بوسینی(bossini)داشتیم قیمت هارو نگاه می کردیم.23000و285000والخ رسیدیم به یک کاپشن با قیمت 745000ما هم که فکر می کردیم قیمت ها ریاله . من به دایی جان میگم : آره منم از این کاپشن
بخرم ببر واسه بابام و...
بهش می گم عجبیه و لی کیفیت هاش بد نیست . داشتیم میو مدیم بیرون دیدم یارو داره به یکی می گه قیمت ها بتومنه حالا بقیشو خودتون حدس بزنید.
شعر روز نمی دونم کارو می شناسید یا نه ولی من عاشق شعر های کارو هستم.
(کارو برادر ویگن که در زندان بر اثر سل درگذشت )
کارو در این شعری که براتون می نویسم حالات خودش رو به ما درش میگه
هذيان يك مسلول
همره باد از نشيب و فراز كوهساران
از سكوت شاخه هاي سرفراز بيشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمين ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بيكسي گمگشته در موج مزاران
مي خراشد قلب صاحب مرده اي را سوز سازي
سازنه ، دردي ، فغاني ، ناله اي ،‌اشك نيازي
مرغ حيران گشته اي در دامن شب مي زند پر
مي زند پر بر در و ديوار ظلمت مي زند سر
ناله مي پيچد به دامان سكوت مرگ گستر
اين منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز كن در باز كن در باز كن ...
تا ببينمت يكبار ديگر
چرخ گردون ز آسمان كوبيده اينسان بر زمينم
آسمان قبر هزاران ناله ، كنده بر جبينم
تا رغم گسترده پرده روي چشم نازنينم
خون شده از بسكه ماليدم به ديده آستينم
كو به كو پيچيده دنبال تو فرياد حزينم
اشك من در وادي آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بيچارگيها چاره گشته
سينه ام از دست اين تك سرفهها صد اره گشته
بر سر شوريده جز مهر تو سودايي ندارم
غير آغوش تو ديگر در جهان جايي ندارم
باز كن ! مادر ، ببين از باده ي خون مستم آخر
خشك شد ، يخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر اي مادر زماني من جواني شاد بودم
سر به سر دنيا اگر غم بود ، من فرياد بودم
هر چه دلمي خواست در انجام آن آزاد بودم
صيد من بودند مهرويان و من صياد بودم
بهر صد ها دختر شيرين صفت و فرهاد بودم
درد سينه آتشم زد ، اشك تر شد پيكر من
لاله گون شد سر به سر
، از خون سينه بستر من خاك گور زندگي شد
،‌ در به در خاكستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلويم
وه ! چه داني سل چها كرده است با من ؟
من چه گويم هنفس با مرگم و دنيا مرا از ياد برده ناله اي هستم كنون در چنگ يك فرياد مرده
اين زمان ديگر براي هر كسي مردي عجيبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غريبم
غير طعن و لعن مردم نيست اي مادرنصيبم
زيورم ، پشت خميده ، گونه هاي گود ، زيبم ناله ي محزون حبيبم
، لخته هاي خون طبيبم كشته شد ، تاريك شد ، نابود شد ،
روز جوانم ناله شد ،‌افسوس شد
، فرياد ماتم سوز جانم داستانها دارد از بيداد سل
سوز نهانم خواهي از جويا شوي از اين دل غمديده ي من بين چه سان خون مي چكد
از دامنش بر ديده ي من
وه ! زبانم لال ، اين خون دل افسرده حالم گر كه شر توست
، مادر ... بي گناهم ، كن حلالم آسمان !
اي آسمان ... مشكن چنين بال و پرم را
بال و پر ديگر چرا
؟ ويران كه كردي پيكرم را
بسكه بر سنگ مزار عمر كوبيدي سرم را
باري امشب فرصتي ده تا ببينم مادرم را
سر به بالينش نهم ، گويم كلام آخرم را گويمش مادر
چه سنگين بود اين باري كه بردم
خون چرا قي مي كنم ، مادر ؟
مگر خون كه خورد
م سرفه ها ، تك سرفه ها ! قلبم تبه شد
، مرد. مردم بس كنين آخر ، خدارا !
جان من بر لب رسيده آفتاب عمر رفته ...
روز رفته ، شب رسيده زير آن سنگ سيه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، مي خواهم بخوابم
عشقها ! اي خاطرات ...اي آرزوهاي جواني ! اشكها ! فريادها اي نغمه هاي زندگانيسوزها ... افسانه ها ... اي ناله هاي آسماني دستتان را ميفشارم
با دو دست استخواني
آخر ... امشب رهسپارم سوي خواب جاوداني
هر چه كردم يا نكردم ، هر چه بودم در گذشته
كرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر مي خواهم كنون و با تني درهم شكسته
مي خزم با سينه تا دامان يارم را بگير
م آرزو دارم كه زير پاي دلدارم بميرم
تالياس عقد خود پيچيد به دور پيكر من
تا نبيند بي كفن ،‌فرزند خود را
، مادر من پرسه مي زد سر گران بر ديدگان تار
،‌خوابش تا سحر ناليد و خون قي كرد
، توي رختخوابش
تشنه لب فرياد زد ،
شايد كسي گويد جوابش
قايقي از استخوان ،‌خون دل شوريده آبش
ساحل مرگ سيه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش درياي خوني ، خفته موج و ته نشسته
دستهايش چون دو پاروي مج و در هم شكسته
پيكر خونين او چون زورقي پارو شكس
ته مي خورد پارو به آب و ميرود قايق به ساحل
تا رساند لاشه ي مسلول بيكس را به منزل آخرين فرياد
او از دامن دل مي كشد پر
اين منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز كن در باز كن، ازپا فتادم ... آخ ... مادر م... ا...د...ر

by: mohsen in 5/28/2005 09:05:00 AM | link
Saturday, May 28, 2005