دیروز تولدم بود روز غم انگیزی بود ولی باید از همه ی دوستایی که به انحای مختلف(ارکات قزاق ای-میل یاهو مسنجر تلفن) تبریک گفتن تشکر کنم.خوب بزرگتر شدم و این نوید تلختر شدن زندگیه .
توی یکی از مجله های کیش یه مطلب جالب دیدم که براتون می نویسمش البته شاید خیلی هاتون دیده باشدیش
اما ابن هم یه جور عرفان غربیه!!!!
دختر کوچولوی چهار ساله اصرار عجیبی داشت خواهر نوزادش را تنها ملاقات کند. پدر و مادرش گمان می کردند او حسادت می کند و می خواهد دور از چشم آنان خواهرش را اذیت کند یا به او صدمه بزند.بالاخره با اصرار او راضی شدن اجازه بدهند آن ها از لای در تماشایش کنند.دختر کوچولو با خوشحالی به سراغ نوزاد رفت کنار تخت خواهرش زانو زد و گفت :
تو تازه از پیش خدا اومدی به من بگو چه شکلی بود ؟ من شکلش یادم رفته؟
--------------
واقعا داستان قشنگی بود. علمای ما همیشه سعی می کنند خدا رو سخت و غیر قابل فهم نشون بدن اما می بینیم که
غربی ها چقدر ساده خدا رو نشون می دن؟
by: mohsen in 4/24/2005 08:27:00 AM
| link
Sunday, April 24, 2005