<body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d3757662\x26blogName\x3dMardetanha\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttps://mardetanha.blogspot.com/\x26vt\x3d-810027836581327245', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>


یادداشت‌های یک مردتنها
notes by a lonely man
God sees the truth but bides it's time
بایگانی لینک‌ها ::
گفتگوی مار و زن !
مار: آیا خداوند حقیقتا گفته که ازهمه درختان باغ نخورید؟
زن : ازهمه نه تنهاازآن درخت وسط باغ! که اگرلمس کنم وبخورم ممکنست بمیرم!
مار: اگر ازمیوه های آن درخت بخورید ..نخواهیدمرد وچشمان شما بازمیشود که آن درخت برای خوراک نیکوست ودرختی دل پذیرودانش افزاست!!! سپس زن ازآن میوه بخورد وبه شوهرش نیزداد تابخورد!!
وسپس هردوعریان شدند!! وخداوندآدم راندادرداد که کجایی؟ آیا از آن درختی که غدقن کردم نخوری خوردی؟
آدم گفت: این زنی که قرین من ساختی ازمیوه آن درخت بمن داد ومن خوردم!
خدا اززن پرسید این چه کاراست؟ وزن پاسخ داد: مار مرا اغوانمود!! که خوردم!!!
وخداوند به مارگفت: تو ازجمیع بهایم وازهمه حیوانات صحرا ملعون تری! برشکمت راه خواهی رفت! وتمام ایام عمرت خاک خواهی خورد!!!
وخداوند به زن نیزگفت…: الم وحمل توربسیارافزون گردانم! با الم(درد) فرزندان خواهی زائید واشتیاق تو به شوهرت خواهدبود واو برتو حکم رانی خواهدکرد!!!!!
خیلی شبیه یک داستان تخیلی یا یک افسانه است ؟ این ها  مطالب رو  از فصل سوم تورات نقل کردم. نمی دونم چرا همش یاد اینجمله می افتم:" انسان ها ساده ترین مسایل رو بدون دلیل قبول نمی کنند ، اما وقتی نوبت به دین میرسه همه عقلشون رو پاک از دست میدند و احمق میشند "
با یکم تفکر شاید بشه خیلی از خرافات رو از دین جدا کرد . عاقلانه فکر کرد .و از تحجرات و استدلال های غیر منطقی جلوگیری کرد.باشد که رستگار شویم.
نتایج اخلاقی و منطقی:
الف)ما رازهمه حیوانات صحرا هشیارتراست!
ب)مار حرف میزند!
پ)مار اغواگر (فریب کار) است!
ت)سطح هوش زن! از مارهم کم تراست و به همین دلیل ما ر اورافریب داده است!!
ج) خزنده بودن مار!!… به علت فریب زن وتصمیم خدا بوده!!
چ)مار خاک می خورد!!
خ) د رد زایمان زن بخاطر خواست خدا وبجرم خوردن میوه یک درخت ممنوعه!! می باشد!
د)این خدابوده که حکم حکم رانی مرد!! برزن راصادرکرده آنهم بخاطر اغواشدن ازجانب ما ر!!
همانگونه که میخوانید این داستان بافی ها وتئوریهای بی پایه واساس هیچ یک با عقل وعلم سازگاری ندارند.. وسازندگان آن از کم ترین دانش فیزیولوژیک واندام شناسی برخوردار نبوده اند بنابراین تنها انسانهای ساده و ناآگاه چنین افسانه ها را بعنوان رمزوراز وچگونگی خلقت انسان ودیگرموجودات می پذیرند!

by: mohsen in 11/20/2006 09:04:00 PM | link
Monday, November 20, 2006